کلمهبازی با بهار در قابی از کاریکلماتورهای من،
بهار را نگریستم که آهستهآهسته قدم برمیداشت.
از بلندیهای کوهستان سر بر آورد.
آب در برابرش به جریان افتاد.
شکوفهها لبخند میزدند.
نسیم به انتظار اشارهای از بهار بود که به حرکت دربیاید.
پروانهها بالای سر گلها پرواز میکردند.
قاصدکها میرقصیدند.
نغمهی پرندگان ابرها را در آسمان جمع کرد تا آنها را بگریاند.
شاعر شعر بهار را سرود.
شاعر از نعمه، آوا و ترنم خواست تا به محفل شعرش صفایی بدهند.
شاعر از بهار خواست تا ترانه بسراید.
بهار از نبود باران سر به بیابان گذاشت.
بهار سر بر دامان صحرا نهاد تا عطر شقایقها را ببوید.
لالههای واژگون با دیدن بهار سر به زیر شدند
دشت شقایقها را به میهمانی بهار دعوت کرد.
بهار از بلبل خواست تا به گلها سر بزند.
دامان بهار با گلهای رنگین دوخته شده بود.
کتاب طبیعت چهار فصل دارد.
دفتر زندگی ورقهایش را به دست باد سپرد.
بهار قلبش را با شقایق پیوند زد.
قایق به ساحل رفت تا کمی استراحت کند.
شکوفهها بهار را که دیدند روی شاخهها نشستند.
بهار که از در آمد جوانهها ایستادند.
نسیم شکوفهها را تا رسیدن میوه فراری داد.
شکوفهها برای میوه شدن تعهدی ندارند.
آسمان بهار را میستود.
نسیم از شکوفهها خواست تا روی دامن بهار بنشینند.
بهار سر به کوه و بیابان گذاشت تا کمی تنها باشد.
خورشید پشت کوه رفت تا کمی بخوابد.
برفها با دیدن خورشید از خجالت آب شدند و از کوه پایین رفتند.
بهار نگران باران بود.
بهار شکوفهها را دور خود جمع کرد.
بهار سبزهها را گره زد تا بخت شقایق باز شود.
بهار ساز میزد و شقایق میرقصید.
بهار چادر گلگلیاش را بر سر صحرا کشید.
بهار عطر شادی را به صحرا هدیه کرد.
بهار شکوفهها را بوسید.
یک پاسخ
طیبه جانم کاریکلماتورها ومتن هات ودوستداشتم
موفق باشی دوست خوبم