برف و کاریکلماتور آدم‌برفی

برف، بارانی است که وقتی از آسمان به سمت زمین حرکت کند، چتر نجاتش را باز می‌کند.

برف، بارانی است که وقتی از سرما می‌لرزد. پوششی روی خودش می‌کشد.

برف با چادر سفیدش آرام و بی‌صدا به زمین می‌آید.

چشمان آدم‌‌برفی همه جا را برفکی می‌بیند.

خورشید حکمِ قتلِ آدم برفی را صادر کرد.

آدم‌برفی خیره‌سر، عاشق خورشید شد..

برف، برای تحملِ سنگینیِ بار خود، روی زمین نشست.

آدم‌برفی هیچ ردپایی از خود نمی‌گذارد.

کلاغ روی شانه‌ی آدم برفی نشست.

فصلِ آخر سالنامه سفید است.

آتش جانِ آدم‌برفی را گرفت.

بهار گور آدم‌برفی را کَند.

آدم‌برفی طعم درد را نمی‌چشد.

آدم‌برفی بجای حرف، برف دارد.

قطره‌ی اَشکِ، کنار چشمِ آدم‌برفی قندیل بست.

آدم‌برفی زیر پای آفتاب لِه شد.

از پرحرفی کوه، بهمن هول شد و پایین افتاد.

آدم‌برفی چشمِ دیدن کسی را ندارد.

زمستان روحِ آدم‌برفی را تحت سلطه‌ی خود درآورد.

ماه برای دیدن آدم‌برفی اَبرها را کنار زد.

کسی دستهای سرد آدم‌برفی را نمی‌فِشارد.

کسی صدای آدم‌برفی را نشنیده است.

آدم‌برفی هویجش را در سوپ ریخت.

آدم‌برفی یک دل سیر برف خورد.

زمستان لباس آدم‌برفی را از دانه‌های برف می‌بافد.

زمستان لباس ِبرفی بر تن شاخه‌های خواب‌آلود می‌کند.

آدم‌برفی هر شب خوابهای برفکی می‌بیند.

برف بار سنگینش را روی زمین گذاشت.

زمستان پیراهنی از برف بر تن زمین کرد.

آسمان با دانه‌های برف زمین را سفید بخت کرد.

زمین با آغوش باز به استقبال برف رفت.

برف‌ها از ذوق آمدن به زمین سقوط آزاد داشتند.

آسمان با خوشحالی دانه‌های برف را روی سر زمین ریخت.

دانه‌های برف برای رسیدن به زمین مسابقه‌ی پرش از ارتفاع گذاشتند.

برف‌ها دسته‌جمعی رویِ زمین را سفیدپوش کردند.

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *