سفر به ذهن
حوصلهام سر رفته بود. قلم بدست رهسپار سفر شدم. سفر به ذهن آشفتهام که بهمریختگیاش، اوقاتم را تلخ کرده بود.. تصمیم داشتم از آنجا دیدن کنم. وای چه برو
کلید واژهی کاریکلماتور
– کلید هتل مهماننواز است. – شاهکلید شاخ گاوصندوق را شکست. – کلید دلم را به هر کس نخواهم داد. – کلید زندگی را به دست سرنوشت سپردم. –
سکوت به سبک کاریکلماتور
– سکوت پادرمیانی کرد تا واژههای پر حرف بایستند. سکوت واژههای پُر حرف را میپَرانَد. – به احترام حرفهای مردهام یک دقیقه سکوت کردم. – فریاد سکوت را شکست.
کوچهی شاهپریون
ساعت نه صبح از ماشین پیاده میشوم به خیابانی فرعی که پوشیده از سنگفرشِهای چندضلعی است، وارد میشوم. خیابانی با مغازههای لوکس و رنگی کفش، پوشاک، جواهرات، چند تا
ساعت به وقت کاریکلماتور
– ساعت مچم را گرفت تا کارهایم را سر وقت انجام دهم. – ساعت مچی تمام کارهایم را زیر نظر دارد. – تیکتیک فریاد ساعت است. – ساعت لحظهها
رنجی که میخندد.
کلمهی رنج که مدتها ذهنم را آزرده کرده بود و من میخواستم از پس آن برآیم. بلاخره توانستم آن را با همهی مشقتهایش در قالب کاریکلماتور به تصویر بکشم.
آخرین دیدگاهها